انجمن‌های وب‌زیست - لینک باکس تمام اتوماتیک وب‌زیست - فروشگاه - سیستم چت و گفتگو
عشق - بهار بارانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

بهار بارانی

عشق (چهارشنبه 87/10/25 ساعت 12:8 عصر)
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم . استاد گفت: عشق یعنی همین! شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟ استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم

  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: مهدی رحیمی

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    عشق
    اینم یه شعر عالی دیگه من رو که دیوانه میکنه
    قصیده ای از حمید مصدق
    دلتنگیها ...
    رهگذر غریب
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 14511 بازدید
  •   درباره من
  •   لوگوی وبلاگ من
  • بهار بارانی
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •  لینک دوستان من